هایدگر رو که دیگه میدونی کیه؟

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

معجزه دوش

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۵۳ ب.ظ

در جهت گسترش مرزهای هنر رفتم خانه یک سردبیر مجله و تئاتر کار بکنی تا ازم نود بگیرد. همه چیز در یک ساعت اتفاق افتاد. آمد انقلاب. دیدم قدش کوتاه است و لاغر. و اگر بخواهد تجاوز کند، با چندتا مشت کارش را تمام میکنم. بنابراین بلند شدم رفتم خانه سه پسر که هم‌خانه همدیگر بودند. سه تا تخت را توی یک وجب اتاق جا کرده بودند و به میخ های دیوار فلاکتی آویخته بودند که دیده نمی‌شد. گفت بالا تنه لخت باشه. چایی گذاشت روی میز. بالا تنه‌ام لخت بود با شال و عینک و ماسک. هنوز دو به شک بودم. سیگار استرسم را بیشتر کرده بود. و این روزها پنیک اتک هم میزنم. ازم فیلم گرفت. کنار پنجره ایستادم و برای خودم چایی ریختم دوباره و از این ها هم فیلم گرفت. خلاصه اذیتم نمیکرد. کارش را میکرد. پلانی که توی حمام بودیم را ولی در تنگا گذاشت. گفت باید آب بریزد روی بدنت. مجبور شدم شلوارم را در بیاورم. فکر میکردم اگر یکهو در حمام را بست و هجوم آورد چه میتوانم بکنم. ولی لنزش همچین اجازه ای را نمیداد. و دوربین بزرگش. نمیشد. فقط میخواست فیلمش را بگیرد. ولی باز هم از این تنگا حالم بهم خورد. و رنگ کاشی ها را فراموش کردم. مستراح هم در چند قدمی بود. آیینه ها مات و کدر بودند. بخار گرفته. تو را پنهان می کردند. نفسم گرفت. تا وقتی شیر باز شد.

وقتی شیر باز شد، همه چیز تغییر کرد. آب ولرم بود. روی عینک و ماسک و موهایم ریخت و پریود بودم پس چند قطره خون را در آن فضای خاکستری، پشت قهوه ای های عینک دودی دیدم. آرام شدم. با بدنم ساده برخورد کردم. لباس داشتم انگار و هیچ دوربین و پسری هم رو به رویم نبود. یک دستم را به بازو تکیه دادم. لذت بردم. تماما لذت بردم. نفهمیدم زیر دوش چکار میکنم. وقتی بهش فکر میکنم، در این چند هفته اخیر راحت ترین زمان و بهترین و خوش ترینش را گذراندم. تا وقتی گفت تمام. دوش را ببند. دوش را بستم. دوباره رنگ کاشی ها را فراموش کردم.

امروز پسر بهم پیام داد. گفت راش ها را دیده و من خیلی راحت و عالی بازی کرده ام. گفتم چه خوب. و بعد به خودم قول دادم دیگر هیچ وقت مدل نود نشوم.

  • نرگس سبز