هایدگر رو که دیگه میدونی کیه؟

۱ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

دلم برای خودم تنگ شده

دوشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۱۲ ب.ظ

یک صبح بیدار می شوم و وقتی به آسمان نگاه میکنم پرنده ها به من می گویند مرخصی. من حتی نه خیلی خوشحال، ولی خیلی رها شده از جا بلند می شوم. چیزهای بعدی خیلی اهمیت ندارد. ولی آن موقع حتما صبحانه ای باید باشد. دوشی بگیرم. از خودم وقتی دوش میگیرم، نه اینکه خوشم بی آید، ولی ساده گذر میکنم. بعد بروم یه خورده مطالعه بکنم بدون آنکه بفهمم. چون هرچی بیشتر میفهمم بیشتر میبینم رنج هایم کوه شده. آن موقع حتما دوباره آرزو میکنم رنج را بچشم. تا آدم های پخته تر دوستم داشته باشند. دوباره برای مهم می شود کی از من خوشش می آید کی نه. دوباره آدم ها درجه بندی می شوند. موضع من سخت روی هر ارزش اخلاقی ای استوار است. بعد احتمالا کسی به من پیغامی می دهد. وقتی می روم بیرون، نه اینکه خوشحال باشم، اما هیجان در من وجود دارد. هیجان دیدن آدم ها. چیزی برای یاد گرفتن. بدون آنکه فکر کنم چطور به نظر می رسم. بعد چند کلاس دانشگاهی که درست است هنوز چیزی دستم را نگرفته، اما میدانم با ممارست بالاخره میفهمم چه می گویند. هنوز چیزی وجود دارد در کلاس های دانشگاه. هنوز چیزی هست. بعدش احتمالا وقت گذرانی با خواهرها. با کلی نقطه مشترک. همه مان موافق. احساس میکنیم ما از همه بهتر میفهمیم. این حس برتری به جای آنکه بذارد با هم عصبانی باشیم، ما را بهم نزدیک می کند. مثل یک تیم. من دوباره با اندیشه ام احساس میسازم، نه با احساساتم اندیشه. منطقی و قوی با هر رویدادی مواجهه میکنم. رویدادها نه آنکه بی اهمیت، بلکه آنقدر غلیط هم به نظر نمی رسند. موقع خواب، با استرس فیلم های ندیده، تئوری های نخوانده، موضع های نگرفته، برای فردا امید میسازم.

یک روز بالاخره از این نشخوار ذهنی مرخص می شوم. مثل قدیم می شوم. مثل چیزی که بودم و چقدر حالا می فهمم قابل احترام و افتخار بود.

  • نرگس سبز